عشق همچنان جاریست...

اتاقی ازجنس وبلاگ

خوش امدید

می گویند بعضی حس ها را نمی شود نوشت..آنقدر خاکی اند که از ترس فاش شدن از قلم می گریزند..غروب پنج شنبه است..آسمان چقدر به زمین نزدیک می شودو تو گویی نفس کم می آوری مقابل این بزرگی..قدم نمی زنی ..این جا دل پیش قدم می شود..کفش ها خودشان بیرون می آیند..همین جا به سجده می افتی..گویی قلبت تیر می کشد و تو می گریزی از همه چیز..خاک می شوی مثل خاک..دلت روانه شده و اشکت دنباله دار..اینجا خدا با آدم سخن می گوید..در این نقطه که خاک و تنهایی و خدا در هم و با هم اند..همین جا انسان آغازمی شود..به یاد داری دخترک دل کسی را برای دردش میخواست..این جا همین خاک با دل دریاییش صبوری می کنند برایش..مگر دل دخترک چه می خواست؟!آن روز آسمان چقدر وسیع شده بود..می بینی!چندیست دخترک فقط با قطره ای از چشمان تو می نگرد آسمان را..میخواهد چشمانت شود..می داند که چراغ های ذهنش را روشن کرده ای..آنقدر روشن که دیگر هیچکس در این دنیا نمی تواند آن را خاموش کند..می داند در کنارش میمانی..آنقدر به او نزدیک شده ای که گرمای وجودت سرمای فلبش را ذوب کرده..می خواد برگردد و در آغوشت بگیرد..تو را ببوست و برای همیشه از تو بگوید..دخترک اینک نو شده..با سال ها و ماه ها و روزها و لحظه های قبل از با تو بودن فرق کرده.. اینک حرف دلش با توست ..بگو که آغوشت باز هم برایش بازاست.

 

 

 

 

 

 



نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط سفیدبرفی|


آخرين مطالب
» تنهایی...
» عشق همچنان جاریست...
» فریادی از عمق دل
» یکی هست....

Design By : Pichak